اقا من 18 سالمه دیشب داشتم با داداش کوچیکم
سنگ کاغد قیچی بازی می کردم بعد همش
من شعر رو بلند بلند می خوندم یهو دیدم بابام یه نگاه عاقل اندر دیوانه بهم انداخت سرشو تکون داد از خونه رفت بیرون
منو می گی:نپرس!!!
.
.
عاقا ما یه روز داشتیم با این گودزیلامون بازی می کردیم سه سالشه براش شکلک در می اوردم تا بخنده
یهو دیدم داره سرشو تکون میده نچ نچ می کنه
ترسیدم بره زنگ بزنه تیمارستان بیان منو ببرن!!!!
.
.
یه سوتی دادم شاهکار…
یه بار مامانم گفت :این لباس رو بندازم دور؟ برات تنگ شده.
منم اومدم بگم لاغر شدم واسم گشاد شده اندازم میشه.
گفتم گشاد شدم اندازم میشه.
.
.
بچه بودم مادرم گفت برو شربت سانکویک بگیر
منم بی توجه به حرفش رفتم
وسطای راه هرکاری کردم یادم نیومد..
به فروشنده گفتم آقا شربت سامسونگ دارید
.
.
یکی از فانتزی های خفنم اینه
توی یه غروب پاییزی,درحالی که بارون داره نم نم می باره,برم نزدیک یه خط راه اهن
زیر پل بشینم بعد لباسای گل و گشاد تنم باشه با کلاه زمستونیه قرمز
بعد هدفون تو ی گوشم با صدای تا دسته بلند اهنگایeminemرو گوش بدم و یه قطار از جلوم رد بهش
.............وااااااااای..........یاد فیلم 8مایل افتادم!!!!
یعنی امیدی هست من شفا پیدا کنم
**بغض عشق**...برچسب : نویسنده : دکتر پریسا pari-15 بازدید : 601