حسنی نگو بلا بگو تنبل تنبلا بگو *نه فلفلی نه قلقلی نه مرغ زرد کاکلی*هیچ کس باهاش رفیق نبود*تنها روی سه پایه نشسته بود تو سایه*بابای حسن اومد و گفت:حسنی میای بریم حموم -نه نمیام نه نمیام -میای بریم سلمانی نه نمیخوام نه نمی خوام.دخر خوشگل و باحال اومد سراغ حسنی میای بریم...ادامه داستان مورد تایید وزارت ارشاد قرار نگرفت و گرنه رو دست همه زده بود
**بغض عشق**...برچسب : نویسنده : دکتر پریسا pari-15 بازدید : 682